فضای بازدید مجازی
زرد اهلی
19 تا 28 اردیبهشت ماه 1404
شازده کوچولو گفت: نگفتی اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شدهایست. یعنی "علاقه ایجاد کردن..."
شازده کوچولو گفت: علاقه ایجاد کردن؟
روباه گفت: البته. تو برای من هنوز پسر بچهای بیش نیستی؛ مثل صدها هزار پسر بچهی دیگر و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود...
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم میفهمم... گلی هست... و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است...
روباه گفت: زندگی من یکنواخت است. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد؛ ولی صدای پای تو همچون نغمهی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید. به علاوه خوب نگاه کن! آن گندم زارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم و گندم در نظرم چیز بیفایده است. گندم زارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازد و این جای تاسف است! اما تو موهای زرد طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی!  چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندم زار دوست خواهم داشت... روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت: بی زحمت مرا اهلی کن! هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمیتوان شناخت.
آنتوان دوسنت اگزوپری





